پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت هشتاد و یکم
زمان ارسال : ۲۴۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
-میشه عید بابا؟ مام میریم؟
یاشار جوابی نداد. سلنا کوتاه نیامد و سؤالش را تکرار کرد. ثمانه برای جلوگیری کردن از پرخاشگیری ناخودآگاه یاشار، جواب سلنا را داد:
-یه کم دیگه عیده مامان جان.
سلنا از بغل گرشا پایین آمد و سمت الیسا دوید:
-مام میاییم زنعمو. مام میاییم.
الیسا به خوبی چهرههای وا رفتهی دیگران را رصد کرده بود. پوزخندی زد و دستی کنار صورت سلنا کشید:
-امیدو
Alieh
00اخییی بدبخت گرشا چقد تحمل میکنه